جان جانان( سعدی)
کس چنين روي ندارد تو مگر حور بهشتي
وز کس اين بوي نيايد مگر آهوي تتاري
طوطيان ديدم و خوشتر ز حديثت نشنيدم
شکرست آن نه دهان و لب و دندان که تو داري
اي خردمند که گفتي نکنم چشم به خوبان
به چه کار آيدت آن دل که به جانان نسپاري
آرزو مي کندم با تو شبي بودن و روزي
يا شبي روز کني چون من و روزي به شب آري
هم اگر عمر بود دامن کامي به کف آيد
که گل از خار همي آيد و صبح از شب تاري
سعدي آن طبع ندارد که ز خوي تو برنجد
خوش بود هر چه تو گويي و شکر هر چه تو باري
+ نوشته شده در شنبه ششم آبان ۱۳۹۶ ساعت 8:22 توسط امین ظهورتبار
|