1) تناوب و رخوت و پکری مشکل خودشکوفاییه و گرفتن مینی پروژه های با محدودیت زمانی می تونه این مشکل رو از بین ببره. احساسم اینکه کار و ترجمه همون موتور محرکیه که می تونه رخوت رو به حاشیه برونه. حداقل امروز و امشب که تونسته. شب در پیشه و لحظات ناب در انتظار.

2) احساس می کنم در همون بچگی گیر کردم. میدونی یه زیبایی و عمقی داشت که الان وجود نداره. بازی هاش، کارتون هاش، معماری خونه هاش، آدماش. آدم هاش مهربون و شیرین بودن اونهم بدون اجباری نه عین الان که آدم هاش تلخ کام و تلخ رفتارن و یا مهربونی شون از سر ژست یا قراردادیه. انکار کیومرث پور احم حق داشت که بع رفتن مادربزرگ طاقت نداشته باشه و اونهم بره. بودن در دنیا آدم ها دشواره، گویی چیزی بهشون بدهکاری که همیشه باید خودتو بهشون ثابت کنی . کلافه کنندس نفس کشیدن در دنیای آدم هایی که کمین کردن که یه ایراد جزئی ازت پیدا کنن و با همون کل مختصات دنیاتو بهم بریزن. اما چاره چیه؟ زمانه دشواره و باید به آدم ها حق داد. باید گذاشت و گذشت ...

3) همچون رود جاری باش، بگذار از بودنت هر کس به قدر خود بهره مند شود. ببخش، بگذار و بگذر! چون ماهیگیران نباش که روزی پیروزاند و روزی بازنده. و همیشه دلبسته تلاطم دریا و بازی ابرها. بگذار که در مرگ هم پیروز باشی! باشد که در مرگ هم پیروز باشم!

4) رویاها آفریده میشن در کنار هم و با هم و انتخاب دشواره عین همیشه و تجسم بخشیدن به رویاها، سایه روشن خیال و تلخکامی ها و زنده نگه داشتن خاطرات!

5) این دو بار کرمونشاه خوش گذشت و عجیب بعدش حس مرگ بهم دست داد .عین اون زمان که مادر میره و روزگار تا مدتی برام سیاه و تحمل ناپذیر میشه. کاش اینقدر حساس و رنجور و شکننده نبودم. کاش میشد بیخیال تر و تک بعدی تر می بودم. در این حالت موفق تر می بودم و می تونستم به بقیه کمک کنم. اینکه استعداد اینو داشتم که کمک شایانی کنم و نشد، شد یه حسرت.

6) هرچند که همه چیز نباید در قالب مهربانی باشه. در این دنیای تاریک همینقدر که انسان باشیم کافیه؛ چون خوب یا بد، زشت یا زیبا، ثروتمند یا فقیر همه سهم خاک ایم. همه از خاک ایم و دگرباره به خاک بر می گردیم. إنّا لله وإنّا إليهِ رَاجعُون.