اول صبحه و دچار درد معده ای شدم که شک دارم درد سینه است و یا سوزش سر دل. این درد منو برد به زمانهای دور. از تجربه اول و دوم سربازی و تفاوت سادگی و پختگی انسان در طی سالیان. اگه یه دوره رو این وسط ندید بگیریم، تفاوت زیادی بین دوره اول و دوم بود. در دوره اول کاردان بودم و تقریبا در کشاکش تعامل یا تقابل با جوی که در اون قرار داشتم و در دوره دوم کارشناس ارشد، به مانند زمان کاردانی ایده آلیست ولی با سنی بالاتر. در دوره اول همون روز اول آموزش رتبه ی کارشناسی ام اومد و میدونستم میهمان طولانی ای نیستم. در دوره دوم بنابر شرایط زیاد سرحال نبودم و شاید رغبت ادامه تحصیل بعد از مقطع ارشد رو نداشتم (و هنوز ندارم!)، در اون پنج سال تجربیاتی کسب کرده بودم و باعث شد از انتخاب فاز صرفا غرغر یا تعامل به سمت تاثیر آهسته و پیوسته بر محیط برم.
محیط پادگان به خصوص پادگان آموزشی جای دلخواهی نیست و مطمئنا با ایده آل های هر فردی فاصله داره ولی میشه اون محیط رو تبدیل به محل اذیت کردن تدریجی خود کرد و یا از نکات مثبتش بهره برد و زمینه را برای فعالیت بقیه آسونتر کرد. دوران دوم دیگه اون فاز شبه آنارشیست بودنم درونی شده بود و به چشم نمیومد. حامد و مسلم تاراج حیرون مونده بودن از روحیه ام. اون پست های شبانه با اون سرما خیلی هارو ناامید و کلافه کرده بود ولی من هنوز گرم ارشد بودم و می خواستم پیش برم. در جیب تخمه و شکلات داشتم و در لفافه لباس کتاب زبان و یا جزوه درسی. از بعد مدتی که قاچاقی آهنگم گوش می دادم و واقعا اون آهنگ بر دل و جان می چسبید چون حسی از آزادی داشت و در پس زمینه بکر محیط تاثیر بیشتری داشت.
از زمانی پستی رو داشتم که شاید کارش سخت بود ،دو ساعت خواب بودی و دو ساعت بیدار و وقتی اینو برای شب در نظر بگیری تحملش سخته ولی با داشتن نظم و استفاده از عطش 24-48 ای که حمید استورم کروی بامروت به جون من انداخت، همین امر تبدیل به فرصتی برای لذت بردن از مقوله های در دسترس شد. همزمان پدیده ای به نام تلگرام و اون گروه های شلوغ و پر ذوق ظهور کرد و بچه های خوبی که اصلا نمیزاشتن به مطالعه برسی.
میدونی وقتی کمی از دورانی فاصله می گیری، مگر اینکه خاطرات خیلی بدی داشته باشی وگرنه از اون دوران یه رد خوب توی ذهنت می مونه و تجربه ای که در مقابل اون زمان سپری شده اندوختی. وقتی به خصوص به یاد دوره دوم میفتم که 16-17 ماهو به خودش اختصاص داد نکات جالبی زیادی هست. از اون بلاتکلیفی آموزشی که بالاخره کی رنگ یگانو می بینیم، از همون آموزش دو تیکه که به یمن آموزشی 42 روزه سال 88 و یه آموزش پایان سال 88 تبدیل به سومین دوره آموزشیم شده بود و سختی هاش و بعد رفتن به پادگان جالب ثابت خواه و بعدش اون انتقال معجزه وار به جایی که حسی خوب ازش داشتی. حسی که وقتی پای بر بقایاش گذاشتی دونستی تا حدودی از دست رفته ولی ول کن نبودی و با همون تتمه حس سعی کردی با بقیه احیاش کنی.
سربازی چه آموزشی و چه یگان همیشه دوران سختی نیست به خصوص وقتی دوستان خوبی داشته باشی مثل اشکان، مسلم تاراجیان، حامد شفیعی قائم، عرفان ریزوندی، عرفان نوذری و عرفان نوذری ثانی، سامان القاصی، میلاد شریفی و خیلی افراد عزیز بودند که اونو به خاطره ای محو ولی به یاد ماندنی تبدیل کردند.
خاطره ای با پس زمینه رویایی: تپه غربی در دامانی از گیاه و سبزه ، سایت با اون انزوا و سکوتش که در تابستان دامنی از چمنزار و گندمزار میشد، زاغه تسلیحات که سندشو انگار به نام من زده بودند و مزایایی ازش کشف کردم که باعث تعجب بقیه میشد(خخخ)، پشت برجک دو و اون معبر رویایی به سمت نگهبانی، اون تالاب، اون بیشه، اون بچه های دژبان که با کمی حوصله در رفتار و درکشون تبدیل به دوستان عزیز و صمیمی شدن، اون منظره محو قرارگاه که با پس زمینه مه رویایی میشد. اینا و چند ده خاطره شیرین رو یادم نمیره. گمون نمی کنم تالاب و این منظره پر مه قرارگاه رو وقتی با سوئی شرت و با فراغ بال و مثل جناب کیتینگ در انجمن شاعران مرده توش می گشتم رو فراموش کنم. بله اون ورطه شعر زنده بود و من شاعرش!
بدرود رویاهایی که جز خاطره محو و البته دلچسب ازتون نمی مونه تا در ابدیت همه زنده شید و منو غرق خودتون کنید و درود بر عالم خیال که می تونه جانمایه هر نعمتی رو به خدمت بگیره و ابنابشر رو سرگشته و غرق لذت از خودش کنه!
پ.ن1: تقریبا پنج سالی میشه که در مسیری که در نظر داشتم در جا زدم ولی من هنوز زنده ام، نفس می کشم و رویاهای زیادی هست برای غوطه ور شدن، موسیقی شاهکار زیادی برای گوش دادن، فیلم های زیادی برای دیدن، کتاب های سحرآمیز زیادی برای برای خوندنو اوقات طلایی زیادی برای گذروندن در کنار عزیزان و دوستان!
پ.ن2: دنیا پر از تلخیه ولی همزمان پر از شیرینی و نورم هست بیایید به سهم خود کمی این فضای غبارآلود رو روشن تر و امیدوارتر کنیم!
پ.ن3: دوباره شاد و سهل می تازم در این ورطه همچون باد! پادشاه بی تاج و تخت، شبان دره های خیال! آرفارازون!

+ نوشته شده در شنبه نوزدهم خرداد ۱۳۹۷ ساعت 9:4 توسط امین ظهورتبار
|