اندر احوالات شاه بی تاج و تخت نومه نور 43: در کشاکش روزگار

لذت دیوانگی

1) اما دنیای هنر هم دنیای جالبیه. انبوه دنیاهای موازی که میشه در اونها جست و شاداب بود و حتی دیوانه وار تجربه داشت. یکی از این تجارب دیوانه وار گوش دادن و زمزمه همزمان قطعه prophet گری مور بود. قطعه اینکه میشه گفت قله موسیقی راکه و نظیر و مشابهی نداره. همیشه در ذهنم ترکیب اون با داستان پل های مدیسون کانتی اثری طوفانی داشته مثل ترکیب روزی قبل از همیشه و قطعه مرثیه ای برای مادرم ظافر یوسف. تجربه و لذت دیوانگی موقت می تونه خیلی انرزی های منفی مارو از ما جدا کنه و این تاثیر دنیای هنره.

2) شوخی روزگاره که ما افرادی که به طرف ما کشش دارند رو نادیده می گیریم و غرورمون رو زیرپای افرادی می اندازیم که اهمیتی به ما نمیدن. محبت داشتن و مهربانی کردن خوبه ولی به شرطی که نوعی چسبندگی عاطفی نبوده و فرمی بیمارگونه نداشته باشد. اگرچه اوایل سخته ولی به جای آبیاری چنین شوره زاری میشه محبت خالصانه خود را خرج فردی کنیم که ارزششو داره و میوه و هدف زندگیمون محسوب میشه یا حتی در صورت نبود همچین فردی برای خودمون ارزش قائل باشیم.

3) شرایط خوبه الحمداله و در ترجمه به ریتمی که باید کم کم دارم می رسم و وقتشه بعد مدتها دوباره جدی نوشتن روزانه رو شروع کنم. اما التهاب شروع سال تحصیلی رو دارم و نمی دونم چرا؟ مگه قراره اتفاق خاصی بیفته ( که طبیعتا نمی افته).

4) افکار منفی عین شوره اند و ذهن ما مثل زمینی بایر. اگر بر خاک شوره بپاشی اون خاک توانایی بارور بودنشو از دست میده. ساده دلیه که در شوره زار بذر بپاشی و انتظار داشته باشی درخت بارور به عمل بیاد. اول باید ذهن رو خالی از افکار منفی کرد و وجوه مثبت زندگیو دید. اگر کسلی پیاده روی برو و به افراد معلولی فکر کن که توانایی راه رفتن ساده ام ندارن؛ اگر گرفته ای حرکت ابرهارو در آسمون نیلگون ببین و به خاطر داشته باش که هستند زندانیانی که مدت‌ها است آسمون رو جز از پس حصاری مشبک ندیدن. پس حصارهای ذهن رو کناری بزار و تا زمان هست از زندگی لذت ببر، افکار مثبتو به بقیه هم انتقال بده. گاهی تأثیر یه توکل بر خدا، بی‌خیالش می گذره، اینطوری ها هم نیست و خیلی خوبی‌ها داری و اگه تلاش کنی حتماً روزی موفق میشی تأثیرش روی بقیه از خوندن چندین کتاب روانشناسی بیشتره

بنویس و دوباره بنویس....

 

 با توام ، با تو که دستت

دست دنیا ساز رنجه
 با توام با تو که بغضت
معنی آواز رنجه
اگه یخ باد ستمگر
 پی قتل
عام برگه
 اگه این باغ برهنه
 باغ تاراج تگرگه
 اگه بی پناهی گل
 رنگ بی پناهی ماست
 دستتو بذار تو دستم وقت پیوند درخت هاست
 رو تن سخت درختا
 بنویس و دوباره بنویس
 که شکست یک شقایق
 مرگ باغ ، مرگ بهار نیست

ایرج جنتی عطایی

 

بنویس

جویبار لحظه ها جاری ...

 

از تهی سرشار
جویبار لحظه ها جاری ست
چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب ، واندر آب بیند سنگ
دوستان و دشمنان را می شناسم من
 زندگی
را دوست می دارم
 مرگ را دشمن
 وای ، اما با که باید گفت این ؟ من دوستی دارم
که به دشمن خواهم از او التجا بردن
جویبار لحظه ها جاری


 

ای صبا(حافظ شیرازی)


ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار
ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار
نکته​ ای روح فزا از دهن دوست بگو
نامه​ای خوش خبر از عالم اسرار بیار
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمه ​ای از نفحات نفس یار بیار
به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز
بی غباری که پدید آید از اغیار بیار
گردی از رهگذر دوست به کوری رقیب
بهر آسایش این دیده خونبار بیار
خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست
خبری از بر آن دلبر عیار بیار
شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن
به اسیران قفس مژده گلزار بیار
کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست
عشوه ​ای زان لب شیرین شکربار بیار
روزگاری است که دل چهره مقصود ندید
ساقیا آن قدح آینه کردار بیار
دلق حافظ به چه ارزد به می​اش رنگین کن
وان گهش مست و خراب از سر بازار بیار