اندراحوالات شاه بی تاج و تخت نومه نور 31: خزان کرونا
1) می تونم به یاد بیارم دوران قبل کرونا، جوکر و پارازیت، ترور سردار و بحث موشک باران و سقوط هواپیما. تلمبار شدن اتفاقات باعث میشه حس هزار ساله بودن به انسان دست بده. در کرونا واقعا انگار زندگی به دوران قبل و بعد از بروز کرونا تقسیم شد.
2) رک بگم بون هیچ دسته بندی کرونا و پاییزانی که راه انداخته نماد روزمرگی، بی برنامگی، مسئولیت ناپذیری و نداشتن قدرت آینده نگری در ما بود. وقتی میگم ما اشاره به عده خاصیه که ردای مسئولیت برای اونها زیادی بزرگ بوده و هست.
3) میشه گفت فشار اون 5 روز اول خرد کننده بود. دور از وطنش در دل غربت، در دل کانون اصلی بیماری، در میان مردمی که اصلا به هم رحم نمی کنند و گرفتار هزار دستگی شدن. داشتم تحلیل می رفتم چه از نظر روحی و چه بعدی جسمی اش که سیستم ایمنی باشه. بیماری نمیشد گفت ولی دچار پژمردگی شده بودم و به زور همکاران مجبور به استراحت توی خونه شدم اونم چه استراحتی پنج و نیم از آقا مجتبی خداحافظی کردم ولی تا نه پیش آقا شهرام بودم . دور از جون شهرام کوری عصاکش کوران دگر شد. اینقدر نگران آقا شهرام بودم که خودمو فراموش کردم. شاید حساسیت آقا شهرام بود که باعث شد بیمارستان بره ولی در مورد من فرق داشت.
4) واقعا نمیخواستم الان که باید باشم عرصه رو خالی کنم که بقیه تنها باشم. از مرگ هیچ وقت نترسیده و نمی ترسم. شاید فقط دلتنگ مادر و پدرم بودم که بار آخری سیر نشد ببینمشون.
5) ولی عجب خوابی بود بعد کلی بی حالی و کسالت. واقعا سرحال شد و تماس دوستان و همکاران بهترم کرد. خیلی ها تعجب کردن وقتی فرداش سر کار گرفتن. اظهار لطف بعضی عزیزان شرمنده ام کرد و شوخی بعضی همکاران که می گفتن خیال کردیم کورونایی شدی و.... اون موج استرس و ترس و تلاش و انرژی زیادی که باید برای مهارش می زاشتی کشنده بود ولی گذشت.