در روزهای آخر اسفند،
در نیم‌ روز روشن،
وقتی‌ بنفشه‌ ها را
با برگ و ریشه و پیوند و خاک
در جعبه‌ های کوچک چوبین جای می‌دهند
جوی هزار زمزمه‌ ی درد و انتظار
در سینه می‌ خروشد و بر گونه‌ ها روان.
ای کاش آدمی،
وطن‌ اش را هم‌ چون بنفشه‌ ها
می‌شد با خود ببرد هر کجا که خواست!
در روشنایی باران،
در آفتاب پاک،