اندر احوالات شاه بی تاج و تخت نومه نور 40: شب های زغال اخته ای من
1) آقای اکبریان یا اکبری رو به یاد میارم زمانی که امتحان زیست 1 داشتیم و در مورد کارکرد هر مورد آزمون توضیح خواسته بود. برای واکوئل نوشتم محل نگهداری آب و مواد مغذی و برای لیزوزوم نوشته بودم تجزیه مواد برای ریبوزوم نوشته بودم نقشی مشابه نیروگاه رو در بدن داره. خیال می کردم نهایتا 17.5 بشم اما 19.75 شدم. به ایشون گفتم چرا نمره ام اینقدر زیاده گفت چون مفهوم و جون مطلب رو درک و خوب بیان کردی. این حرفش خیلی به دلم نشست. ورای عادات روزانه و روتین و گاها بی مفهوم، ما جان جهان رو درک کردیم؟
2) کرونا خیلی چیزهارو در ما تغییر داد. کرونا با روح و جسم ما کاری رو کرد که سرماخوردگی با حس بویایی ما انجام میده. اون مرگ و میر، دوری از هم و ابتلاهای پشت سرهم که توانمون رو کم کرده و در هرکدام از یه یادگار به جا گذاشت (ضعف، سستی، مشکل شنوایی، مشکل ریه و...). اما جهان پسا کرونا، جهان پسارستاخیزی نبود. نوع بشر نشون داد اونچه حتی آدمی رو بکشه در درازمدت منجر به قویترشدنش میشه. اگرچه بعد از کرونا از نظر روحی از هم فروپاشیده و از نظر توان بدنی و تمرکز خیلی افت کردم اما هنوز زنده ام و نفس می کشم برای یک زندگی آبرومند. به قول فیلم آپوکالیپتو: اینجا جنگل منه، من پنجه پلنگم و من نمی ترسم!
3) یه چیزی که در بعضی از افراد ( نه همه) دیدم اینه که ترجیح میدن حرفای چرت و پرت افراد مشهور یا سابقا مشهور رو گوش بدن اونهم بدون هیچ تحلیل یا تعقلی و در مقابل حرفای خوب افرادی که آشنان یا معروف نیستن رو در موردش تامل نکنند. در هنر هم دیدم افراد یا گعده هایی که مثلا کلا با هنری که تخیل رها شده داشته باشه مشکل دارن یا بالعکس افرادی که با کارهای رئالیستی از ریشه مشکل دارن. در آخر مشکل حادی که وجود داره اینکه خیلی ها در جامعه ما خدمات رایگان (ولی با تمرکز و کیفیت بالا) را پس میزنن و حاضرن در مقابل برای دریافت یه خدمت گرون ( و حتی بی کیفیت) انتظار بکشن یا هر خفتی رو تحمل کنن. جواب این مشکل در مدگرایی ماست یعنی ما گاهی اهمیت نمیدیم که ذهن و رفتارمون منطقی و بدون پیش فرض باشه بجاش تلاش می کنیم دنبال مد و الگوی ارائه شده جامعه بریم تا باهاش پز بدیم، یه بار با عرفان کشک و نمودش کیمیاگر که نمیشه واقعا بهش کتاب یا رمان گفت یا تقریبا چرند و پرندهایی مثل ملت عشق یا حرف های بیشتر مخرب تا سازنده فرهنگ هولاکویی یا فلان فرد مشهور دیگه ....
4) مدتیه از آشفتگی و نگرانی زیاد بیرون اومدم ولی این بی برنامگی و بی رمقی و وجود کوهی از فکر در سرم که گاها نمیتونم بهشون اولویت ببخشم آزاردهندس. میترسم باز دوراهی های بین خوب و خوب تر پیش بیاد که به خاطر استیصال و عم قدرت انتخاب مجبور به پذیرفتن انتخابی باشم که روزگار برام انجام میده. آره اگه ما به رویاهامون تجسم نبخشیم مجبوریم باغچه آرزوهای دیگران رو بیل بزنیم!
5) چه خوبه که به این مام قدیمی اومدم باز. چه جورایی رجوع به درونیاتیه که زمان زیادیه مجبور بودم نادیده اش بگیرم.