آه خیال. خیال دوس داشتنی

خیال

اندر احوالات شاه بی تاج و تخت نومه نور 27

1) جنگل های مورمور واگنر جادویی بی نظیر داره. جادویی پر کشش به مانند گیرایی عظیم چشم سائورون و نور-آتشی که مخلوقات رو به سمت خود می کشید. اما این بار آرام و در سکوت این رویه طی میشه. چشمتو که می بندی، در پس ذهنت دنیایی از ستارگان جولان میدن و این دم دمای سحر رو می تونی با خیال راحت در سور ستارگان غرق بشی! حیف که این شعر نا سروده رو روزی پایانی است. پایانی در قالب نوشته شدن به صورت قطعه ای، نوشته ای، داستانی با چند نفر خواننده و نیم دوجین تحسین کننده و فراموشی. اما خیال را پایانی نیست و این سور را نیاز به تماشاچی و تحسین کننده ای نیست. باید فراموش کرد و در این وادی چمید!

2) اگه هیچ وقت استاد نبودم هیچ وقتم شاگرد هم  نبودم. سخته در مسیری هم شاگرد باشی هم استاد. هم در غلیان باشی و هم تسکین دهنده. شاید مسیری که میرم کج راهه باشه ولی مسیر خودمه. این جنگل منه. من پنجه پلنگم و  نمی ترسم!

3) سندرم آخر هفته کلافه ام کرده. فرصت هارو دارم یکی یکی از دست میدم. در طول هفته خوبم ولی زمانی که باید اوج بگیرم دقیقا به رخوت و کسلی می گذرونم ولی فرجام والدر فری میتونه کاتالیزور خوبی باشه برای پایان این روند طولانی!

4) گاهی مسیر این چیزی نیست که پیش بینی اش بشه کرد و  گاها پوست اندازی بهتر از  شتاب زیاده.

5)خب این سیو وبلاگ نجاتم داد تا از اول نشینم بنویسم.

6) پس من مردیم که چراغ به دست به سوی والهالا می تازم!

فانتزی

 

قدم زدن در رویا

تجربه بی نظیری است مابین قدم زدن میان ابرها و لبریز شدن از حس گریه

هر چقدر سمفونی نهم انسان رو از شادی و شعف لبریز می کنه

شادی ای که با زمزمه و نیایش با ذات باریتعالی همراه میشه

در مقابل اپرای پارسیفال مثل دریاست

چه به صدای زمزمه امواج گوش بدی

که خود را به  آغوش امواج بسپاری 

چه مثل ذره ای در کف دریا باشی

محو بی کرانگی هستی

غرق جاودانگی 

حس عجیبیه

 

پارسیفال

اندر احوالات شاه بی تاج و تخت نومه نور 11

 

1) دلم هوای آداجیوی توماسو آلبینونی رو کرد! خب پس پلی اش کنم. اینم از این!

2) شاید اینقدر تاثیر گذاره که صبر این روز ندارم که بری لیندون به اوجش برسه بری لیندونی که چند ده بار دیدم ولی باز اون جادوش احاطه ام کرده.

3) پرسه زدن در مه، در قلمروی سایه ها، دیدن جدال و ناله آفتاب از پس ابر و نغمه باران! موسیقی کلاسیک نزدیک ترین نغمه به طبیعته. زمزمه ای که سوار بر سمفونی رنگارنگ آفرینش میشه و بهش آرامش می بخشه دور از هیاهوی و عصبیت و زرق و بیرون. سفری به درون!

4) اهریمن ولویون نوازو دیدم. فیلم جالی نبود. شاید به خاطر استفاده از دیوید گرت که اصلا تیپش به یه نابغه موسیقی نمی خوره و بیشتر به خواننده های راک شبیه بود. ظاهرش خوب بود ولی نه شبیه به نیکولو پاگانینی ! که یه خفاش زنده بود! خفاشی جادوگر که ویولن رو به سازی جادویی تبدیل می کنه درست به مانند کیهان کلهر در مورد کمانچه! شایدم فضای زیادی لوکس استودیو پاین وود لندن نمی زاره اون حس در بیاد هرچند که ایراد اصلی از اجرا و کارگردانی ضعیف جناب برنارد رز بود که محبوب ابدی (بتهوون) اش باز بهتر بود.

5) البته یه قطعه رو بجز کاپریس معروف پاگانینی دوس داشتم که باید برم دنبالش.

6) خب شیفت بدیم به یاد دیرین جنگل های مورمور و مرگ زیگفرید روئین تن  از ریچارد واگنر! 

7) ریچارد واگنر اگه نویسنده می بود بزرگترین نویسنده فانتزی میشد و اگه کارگردان میشد  ولی خب در زمانه ای ایشون زندگی کرد که نه داستان های مستقلی به نام فانتزی عملا وجود داشت و نه سینمایی در کار بود بجاش ایشون یکی از نوابغ موسیقی کلاسیک در بهترین فرمشه!

8) کار کار کار از جک ساخته یه فرد بیمار! اینم یه شوخی با دیالوگ درخشش. کار ماهم در نوع خودش سخته هر کسی از اون دور میاد و دستوری میده و میره ولی با اینکه به نسبت زحمتش حقوق چندانی نداره بازم خوبه. حداقل مستقلم و سرم تو کار خودمه  و مراجعه کننده هام هم دعایی می کنن و انرژی مثبتی می گیرن هرچند بعضی هاشون زورشون به پزشک نمی رسه میان سر ما خالیش می کنن ولی باز سختی کار با آخر هفته و بودن در کنار پسرخاله ها (احیانا) در میره!

9) و زندگی همینه. شاید اون چیزی نباشه که می خواهیم ولی 

10) زندگی می گوید اما که باید زیست

باید زیست

باید زیست....